یکی بود یکی نبود، چهار شمع به آهستگی می سوختند و در
محیط آرامی صدای صحبت آنها به گوش می رسید:
شمع اول گفت: ” من صلح و آرامش هستم، اما هیچ کسی نمی تواند شعله ی مرا روشن نگه دارد.
من باور دارم که به زودی می میرم...“
سپس شعله ی صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد.
شمع دوم گفت: ”من ایمان هستم . برای بیشتر آدم ها دیگردر زندگی ضروری نیستم، پس دلیلی وجود ندارد که روشن بمانم...“
سپس با وزش نسیم ملایمی، ایمان نیز خاموش گشت.
شمع سوم با ناراحتی گفت: ”من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم. انسان ها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده اند و اهمیت مرا درک نمی کنند. آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود عشق بورزند...“
طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد.
ناگهان...
کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید.
گفت :
”چرا شما خاموش شده اید، شما قاعدتا باید تا آخر روشن بمانید . “
سپس شروع به گریه کرد .
آنگاه شمع چهارم گفت:
”نگران نباش تا زمانی که من وجود دارم، ما می توانیم بقیه شمع ها را دوباره روشن کنیم.
مـن امید هستم !“
با چشمانی که از اشک و شوق می درخشید ،
کودک شمع امید را برداشت و بقیی شمع ها را روشن کرد
این روزها همه فقط واسه تو میخوانند...............شما چطور؟؟؟
.
.
.
سلام
با مطالب جالب و متنوعی همچون:
عکسهای عروسی شهرام صولتی
عکسهای مراسم تشییع و ختم پیمان ابدی و حضور هنرمندان در این مراسم
نامه اوباما به کفاشیان
وکلی مطالب جذاب دیگه منتظرتم
بدو بیا تا دیر نشده
سلام جواد جان.
ممنون که سر می زنی.
فقط نمی دونم چرا هر وقت میای حرفی برای گفتن نداری!!!
موفق باشی.
امیدوارم فعالتر باشی.
سلام.





ممنون از انتقادت.
میدونی من خواستم با چندگانه بودن پستهام به نوعی مطالب گوناگون رو توی یک پست قرار بدم تا چند نوع آدم بتونن از اون مطالب استفاده کنن.
شاید بظر شما درست باشه.
باید بیشتر بهش فکر کنم.
ممنون که انتقاد کردی.
خواهش!
عالی بود دستت درد نکنه