-
توصیف وبزیست !
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1387 11:01
این شعر رو یکی از دوستانم آقای مسعود صالحی که یکی از اعضای فروم وبزیست(فرومی که من مدیرشم) در مورد سایت و فروم وبزیست گفته! چون شعرش خیلی قشنگ بود و اسم من توش بود میذارم اینجا تا همه بخونن !!! شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با من بگفت چرا خفته ای ، پاشو از تخت خواب سوی کامپیوتر برو با شتاب نشسته کنون منتظر...
-
زدم تو جاده خاکی !!!
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1387 15:01
سلام! خوبین.این پست رو میخواستم تو یه بلاگ دیگه ام که مخصوص درد دل هست بنویسم ولی گفتم اینجا بنویسم شاید بهتر باشه ! امروز دلم ناجور گرفته!اومدم به این شهر غریب که شاید بهتر شم ولی با اومدن بد تر شد فکر کردم رد پا ممکنه اینجا کمتر باشه ولی بیشتر بود.یکی از آشناهام به اسم ...... خیلی دلداریم میده حرفایی میزنه که اگه ۲...
-
روایت جان بلانکارد
شنبه 30 آذرماه سال 1387 14:30
سلام خوبین؟این داستان قشنگ رو دیروز خوندم،واقعا عبرت آموزه از دست ندینش. " جان بلا نکارد" از روی نیکمت برخاست . لباس ارتشی اش را مرتب کرد وبه تماشای انبوه جمعیت که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با...
-
روانشناسی تولد
شنبه 9 آذرماه سال 1387 14:44
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 روان شناسان شخصیتی براین عقیده اند که شماره تولد، شما را از آن چیزی که می خواهید باشید دور نمی کند، بلکه مانند رنگی است که نوع آن و زیبایی اش برای افراد مختلف متفاوت است. به مثال زیر توجه کنید : فرض می کنیم که شما متولد 7آبان 1367 هستید. آبان ماه هشتم (8) سال است...
-
داستان شاه عباس و شیخ بهایی
یکشنبه 3 آذرماه سال 1387 09:24
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 روزى شاه عباس به شیخ بهایى گفت : دلم مىخواهد ترا قاضى القضات کشور نمایم تا همانطور که معارف را منظم کردى دادگسترى را هم سر و صورتى بدهی بلکه احقاق حق مردم بشود . شیخ بهایى گفت : قربان من یک هفته مهلت مىخواهم تا پس از گذشته آن و اتفاقاتى که پیش آمد خواهد کرد...
-
عادت ها !!!
یکشنبه 5 آبانماه سال 1387 09:28
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 در آمریکا در انبار کالایی، کارگر بی سوادی کار می کرد. او موظف بود تعداد کالای داخل هر گونی را شمارش کرده و درصورت صحیح بودن مقدار آن، روی گونی بنویسد* All Correct * و چون این کارگر بی سواد بود و طرز نوشتن این کلمه را بلد نبود با استفاده از صدای اول کلمه ها، علامتی...
-
آ سد جواد
سهشنبه 23 مهرماه سال 1387 09:14
سلام! این آپم با بقیه فرق داره و داستان نیستش! مطمئنا همه ماها(شیعه ها)به مداحی و گوش کردن مداحی عادت داریم حداقل من اینطوریم.در کناره این همه آهنگی که گوش میدم در طول روز گاهی اوقات رو به گوش کردن مداحی اختصاص میدم یه جورایی باعث میشه فراموش نکنم کی هستم؟ خوب کسی که مداحی گوش میده مداحیه هر شخص که میخونه رو قبول...
-
حمل بار
یکشنبه 14 مهرماه سال 1387 08:21
شخصی سوار قطار شد و در حالی که ساکش روی سرش بود روی صندلی نشست. هم سفرانش حیرت زده از او پرسیدند: "چرا ساک را بر سر گذاشته ای؟" مرد گفت: "نمیخواهم به بار قطار که خیلی زیاد است بیفزایم." مسافران خنده شان گرفت و یکی از آنها به او گفت: "ظاهراً دیوانه ای! حتی اگر بار را روی سر بگذاری باز هم باری...
-
::سقراط و فیلتر سه گانه::
سهشنبه 2 مهرماه سال 1387 22:44
در یونان باستان ، سقراط تا حد زیادی به دانشمندی اشتهار داشت. روزی یکی از آشنایان فیلسوف بزرگ به دیدارش آمد و گفت : می دانی درباره دوستت چه شنیده ام ؟ سقراط جواب داد : یک دقیقه صبر کن ، قبل از اینکه چیزی بگویی می خواهم امتحان کوچکی را بگذرانی که به آن تست فیلتر سه گانه می گویند. آشنا پرسید: فیلتر سه گانه ؟ سقراط ادامه...
-
خالی یعنی بی تو . . .
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1387 14:50
سلام به همه ی دوستان گلم!این شعری که امروز میذارم یه جورایی منم،تعجب نکنید هر کلمش من و یاد یکی از اتفاق های زندگیم میندازه!!خیلی خوبه،حتما بخونیدش. . . دفتر خاطراتم و هر شب ورق میزنم اسم تو،تو هر صفحشه! میخونم و می شکنم خالکوبی کردم اسمتو روی تمام بدنم تا باورت شه اونی که هر لحظه یادته منم هر کی میپرسه حالمو میگم همه...
-
کسی که مانع پیشرفت بود. . . !
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1387 18:24
یکروز وقتی کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگی را در تابلوی اعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود : دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت 10 در سالن اجتماعات برگزار میشود دعوت میکنیم در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکارانشان ناراحت میشدند اما پس...
-
عاقبت اندیشی
شنبه 23 شهریورماه سال 1387 09:34
فردی از یک آسایشگاه روانی بازدید میکرد، به شخصی از ساکنان آنجا برخورد کرد که با حالتی راضی و خوشنود در یک صندلی به عقب و جلو تاب میخورد و مرتباً زیر لب میگفت: « لیلو، لیلو، .... » از پرستار آنجا پرسید: « این مرد چه ناراحتی دارد؟ » پرستار توضیح داد: « میدانید آقا، لیلو نام زن بی وفایی است که او را ترک کرد. »...
-
وخداوند دعاها را بر آورده می کند!!!
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1387 17:55
جـــاده : یک بنده خدایی ، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت: - خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى؟ ناگاه، ابرى سیاه، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى درگرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت: چه آرزویى...
-
راه هایی برای سادیسمی کردن شوهر!!!
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1387 17:36
اینها رو میذارم اینجا لطفا فقط بخونید بهشون عمل نکنید!البته آقایون مثله خودم ببینن این خانوم ها چه نقشه هایی برای آیندشون کشیدند ا زدواج نکنییییییییییییییییییییییییییییید. راههایی برای سادیسمی کردن شوهر !!! بانوان بخوانند !!! دائما به شوهرتان بگویید : ولی خودمونیم ها ، تو بیریخت ترین خواستگارم بودی ! غذای شور و سوخته...
-
مانعی در مسیر
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1387 14:28
در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشهاى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر میدارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکههاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آنها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز...
-
برگزیده ترین ایمیل سال از نظر خانمها
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1387 15:02
آقایی از رفتن روزانه به سر کار خسته شده بود در حالیکه خانمش هر روز در خانه بود.او می خواست زنش ببیند برای او در بیرون چه می گذرد. بنابر این دعا کرد : خدای عزیز :من هر روز سر کار می روم و 8 ساعت بیرونم در حالیکه خانمم فقط در خانه می ماندمن می خواهم او بداند برای من چه می گذرد؟ بنابراین لطفا اجازه بدین برای یک روز هم که...
-
همیشه کسانی را که خدمت می کنند را به خاطر داشته باشید!!
شنبه 9 شهریورماه سال 1387 15:10
در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ سالهاى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت. - پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟ - خدمتکار گفت: ٥٠ سنت پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید: - بستنى خالى چند است؟ خدمتکار با توجه به...
-
داستان سیب زمینی
جمعه 8 شهریورماه سال 1387 16:55
معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید ، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به کودکستان آمدند . در کیسه بعضی ها 2 بعضی ها 3 ، و بعضی ها 5 سیب...
-
خود را با رنگ ها بشناسید!!!
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1387 21:13
طبق گفته ی روانشناسان همه ما به نحوی تحت تاثیر رنگها هستیم و به عبارت دیگر خود «واقعی» مان را با این رنگ ها نشان می دهیم.برای هر فرد رنگ مخصوصی وجود دارد که می تواند بر زندگی او تاثیر بگذارد.جالب است،نه!!!!!! اینکه شما بدانید برای اسمتان رنگ مخصوصی وجود دارد و می توانید راز شخصیتی خود را از لابلای آن دریابید،باید...
-
یاد بگیریم که!!!
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1387 13:53
یاد گیریم که..... - با احمق بحث نکنیم و بگذاریم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند . - با وقیح جدل نکنیم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روح ما را تباه میکند . - از حسود دوری کنیم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنیم باز از زندان تنگ حسادت بیرون نمی آید . - تنهایی را به بودن در جمعی که ما را از خودمان جدا می...
-
چند توصیه مهم
شنبه 2 شهریورماه سال 1387 20:10
در برخورد با خودت ، از عقلت، ودر برخورد با دیگران ، از قلبت استفاده کن . برای هر دقیقه ای که تو از دست کسی عصبانی میشوی ، 60 ثانیه شادی را که دیگر برنمیگردد ، ازدست میدهی . زبان عملا وزنی ندارد ولی معدود افرادی هستند که میتوانند انرا نگهدارند . زبان تند هیچ استخوانی را نمیشکند اما قلب را حتما میشکند . نگرانی ، فردا را...
-
دانشجوهایی که خالی می بندند!!!!!
شنبه 2 شهریورماه سال 1387 14:27
چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند...
-
داستان راهب و مرد غریبه
شنبه 2 شهریورماه سال 1387 12:24
یک داستان عجیب لطفا آن را تا انتها بخوانید اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ » رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی...